و من امتداد شب را به وقت دوست داشتنت در انحنای بهشت خیال اندامت جستجو می کنم و با خیال لمس لبانت چنگ می اندازم به گیسویت تا نبض ممنوعه هایت با حرارت تنم فاش شود به شیوه ی دلبرانه و به رقص آیند ای فرشته ی گناهانم به سرم زده امشب بیقراری هایم را بسپارم به دست باد دلتنگی هایم را به آب و غصه هایم را به آسمان به این امید که باد حال نزارم را به تو برساند و آب پاک کند رد هرچه که دلتنگیست و آسمان به جای تو در آغوشم بگیرد و بعد کوله بار غم هایم که سبک شد به اندازه ی یک قرن دلتنگی و بیداری بخوابم از من دلتنگ تر گنجشکی ست که هر صبح جدا از بقیه می نشیند پشت پنجره زل می زند به من یا جای ِخالی ِتو نمی دانم اما هرگز نمی خواند حال و هواے ِ آبان ماه حال و هواے رهڪَـذرے تنهاست با ڪوله بارے از نرسیدن ها ڪوله بارے به سنڪَینے آه به ناچارے بغض من چه بے رحمانه این همه دلتنڪَے را به ڪَـردن ِ عشـق انداخٺهام یك شب برایت تا سحر گلپونهها خواندم تنها به لبخندى مرا ديوانه مىدانستی فرداى آن شب ها نبودی فهميدم كه معناى من مانده ام تنهاى تنها را نمى دانستم داغ ترین نقطه دنیا حوالی مرز خیال اغوش توست لبانم دستانم قطره هاییi که در وطن تو حل میشوند دنیایی را میبلعد برمودای تن تو
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|